این داستان چشم پزشکی

آروم همگی آروم باشید، داره وارد اتاق دکتر میشه، همه طبق نقشه پیش برید، مگه قرار نشد ماهیچه ی پلک یکمی آروم تر کار کنه؟

 - واای نور انداخت توی چشم، یکی به ماهیچه ی عنبیه بگه مردمک را گشاد کنه. چرا هیچ کس طبق نقشه پیش نمیره؟

 - خوب همه ساکت، الان نوبت شما است اجسام مژگانی، ببینیم چیکار می کنی. آفرین آفرین، عدسی تو هم خوب کار کردی، معلومه هنوز برگه اخراج و زمان بازنشستگی برات نیومده.

 - خب، کاری از اعضای اتاقک جلویی شاهد بودیم حالا وقت اتاقک عقبی هاست که ببینیم چند پلکه حلاج اند.

 - خدا را شکر امروز از زلالیه هر چقدر اکسیژن و ماده ی غذایی خواستید بهتون داده.

 - سلول های مخروطی جمع بندی کنید چی می بینید از استوانه ای ها یاد بگیرید سریع گفتند ما هیچی نمی بینیم.

 - من هر موقع به این مشیمیه ای ها و صلبیه ای ها سر می زنم، یاد خواهر برادر های دوقلو میافتم، با اینکه کار به کار هم ندارند ولی همیشه با هم هستند البته نا گفته نماند که صلبیه مثل کوه پشت چشم ایستاده.

 - بگذریم، زود زود مردمان عصبی با نشان من، سه دو یک حرکت.

 - پیام رسید شد؟ نه! تازه رسید کیاسما را رد کردید به سمت لب پس سری!