این داستان بویایی بینی و چشایی زبان

ما دو اندام نزدیک هم هستیم، البته بیشتر مثل دوقلو ها هم هستیم، اگه یکی از ما نباشه اون یکی هم کارش مختل می شه. البته ما با هم اختلاف نظراتی هم داریم مثلا بینی بیشتر دوست داره با هوا و بو و از این جور چیزها کار کنه ولی من مزه و طعم را دوست دارم، ناگفته نماند که برای درک طعم توسط مغز باید از بینی هم کمک گرفت.

بینی برای دسترسی بهتر به جریان هوا اومد و یک حفره ای توی خودش ایجاد کرد که من بهش می گم حفره ی بینی، بعد  اومد و یک سری سلول هایی که سرشون مثل درخت بود بالای این حفره قرار داد، اسمی که براشون گذاشته بود این بود گیرنده های بویایی، از اینجا به بعد کار را می سپرد به لب بویایی.

حالا بیایم سراغ خودم، من مثل یک گلزاری ام، پر گل و غنچه، گل ها که بزرگ و قوی اند را برای محافظت از غنچه ها گذاشتم و غنچه ها را هم برای بدست آوردن مزه ها، به غنچه ها می گم جوانه چشایی و به گل ها هم بافت پیوندی می گم، در کل می تونم بگم کار من به پرز هایم بستگی داره بعد از این منم بقیه ی کار را به دستان پر تلاش اعصاب می سپارم.

مغز هم که شاه اعصاب هست و اونجا پیام هایی که براش فرستادیم را تجزیه و تحلیل می کنه.