این داستان خط فقر در گوش

اینجا اندامی است به وسعط تششعات صوتی این عالم، اینجا جایی است که آنها شبانه روز در حال کار برای تولید پیام های عصبی شنوایی هستند. مردمان این دیار به سه دسته از لحاظ موقعیتی که در جامعه دارند تقسیم می شوند، اولین و بی کار ترین و زینتی ترین طبقه، ساکنان گوش بیرونی هستند. بخش دوم، که کار تبدیل انرژی ها را برای ما انجام می دهند، محله گوش میانی است  اگر چه جثه ی خیلی ریزی دارند و هر از گاهی از چرخه ی روزگار عقب می مونند ولی کارشون درسته. آخرین محله که ساکنان اون جز نجیب و نجیب زادگان هستند، گوش داخلی است. بعضی مواقع بین ساکنان گوش میانی و خارجی یک جنگی اتفاق می افتد که شر اون فقط بیخ گوش پرده ی صماخ را می گیره البته اینم بگم که این جنگ ها خیلی زود به لطف شیپور پیر پیران که معروف به شیپور استاش است، خاطمه پیدا می کنه. وای وای یادم رفت براتون از مردمان شریف اعصاب نشین بگم. این پیام هایی که توسط سلطان ما یعنی حلزون گوش تولید میشه بوسیله ی سرباز های سلطنتی به مغز میره که البته بین ما جا افتاده به این سرباز ها بگیم ساکنان عصب بینایی. بالاتر قلعه ی سلطان هم یه قلطه ی دیگه هست که محل سکونت شاهزاده است، البته شاهزاده هم توی دستگاه تعادل کار می کنه. از خودم هم بگم براتون من جمجمه ام، تعریف از خود نباشه علاوه بر همسایه ی گوش بودن از اون محافظ هم می کنم.